به گزارش مشرق، باشگاه نساجی مازندران که ۶۱ سال قدمت دارد، روزهایی در فوتبال ایران آقایی میکرد و همیشه جزو تیمهای مدعی بود اما از سالهای گذشته با مشکلات مالی که برای کارخانه نساجی پیش آمده بود، رفته رفته این اتفاقات بر تیم نساجی هم اثر منفی گذاشت و نساجی ۲۴ سال از سطح اول فوتبال ایران دور بود.
سرانجام در فصل ۹۶ ـ ۹۷ که در آن فصل نیز فراز و نشیبهای زیادی را تجربه کرد، در نهایت در شرایط ناامیدانه در ۹ بازی پایانی لیگ با حضور جواد نکونام توانست نتایج قابل توجهی را کسب کند و در آخرین بازی نفسگیر در ۹ اردیبهشت ۹۷ توانست تیم راهآهن را در ورزشگاه تختی تهران با حضور ۲۵ هزار هواداری که برای تشویق نساجی از مازندران آمده بودند را شکست دهد و به لیگ برتر راه پیدا کند.
هواداران نساجی هیچگاه این خاطره شیرین را که با رنج مداوم ۲۴ ساله همراه بود، فراموش نخواهند کرد. روزی که محورهای تهران ـ شمال کلاً سرخ بود و با رقص و پایکوبی هزاران هوادار عاشق همراه بود.
فرصت را مغتنم شمردیم و بهمناسبت دومین سالروز صعود تاریخی تیم نساجی مازندران، با جواد نکونام سرمربی وقت این تیم گفتوگویی داشتیم که در ادامه از نظرتان میگذرد.
آقای نکونام صحبتهای اولیهتان را بیان کنید تا در ادامه کمی به روزهای سخت و شیرین صعود نساجی بپردازیم.
به همه هواداران خوب نساجی این سالروز بزرگ را تبریک میگم، بعد از ۲۴ سال تیم نساجی اتفاقی که لیاقتش را داشت تا زودتر برایش بیفتد، خدا را شکر این اتفاق افتاد و امروز در لیگ برتر حضور دارد. امیدوارم شادیهای نساجی و مردم مازندران همیشه ادامه داشته باشد.
* با جو ورزشگاه شهید وطنی آشنا
۹ بازی سخت و حساس مانده بود به پایان لیگ و تقریباً با نتایجی که نساجی در چند بازی اخیر گرفته بود، دیگر شانسی برای صعود نداشت اما شما هدایت تیم نساجی را بهعهده گرفتید، چطور این ریسک بزرگ را پذیرفتید.
دو تا بازی قبل از اینکه من بیام، نساجی شرایط خوبی نداشت، با من مذاکراتی داشتند و در این دو هفته فیلم بازیهای نساجی را نگاه کردم، دو بازی را هم بهصورت زنده دیدم، با توجه به پتانسیلی که تیم نساجی داشت، از لحاظ بازیکن و همچنین هوادارانی که به هر حال در آن زمان واقعاً مضطرب و نگران تیمشان بودند و چون من در آن شهر بازی کرده بودم و با جو ورزشگاه شهید وطنی آشنا بودم، این امکان را میدیدم که تیم نساجی بتواند صعود کند.
بازیهایی که تیم نساجی داشت با تیمهای بالای جدول بود. دو سه تا بازی بود که زیاد تأثیری نداشت، بقیه بازیها، بازیهایی بود که بهصورت رو در رو بود، پیش خودم این فکر را میکردم که اگر ما بتوانیم این نتایج را بگیریم، میتوانیم صعود کنیم. شاید در حقیقت شانسی نداشته باشیم ولی هنوز روی کاغذ اتفاقاتی هست که میتواند بیفتد.
یادم است اولین جلسهای که با مدیران باشگاه داشتم، برای سه تا بازی اول درخواست پاداش کردم تا بتوانیم به بچهها انگیزه مضاعف دهیم. چون ما اگر سه تا بازی اول را میبردیم میتوانستیم همچنان شانس صعود داشته باشیم، اگر نتیجه نمیگرفتیم، تمام بود.
این اتفاقات افتاد و من تصمیم گرفتم که بیام، فکر میکنم جو خوبی قبل از اینکه من وارد بشم، در بیرون تیم وجود داشت، مالک، مدیران باشگاه و کسانی که در کنار تیم بودند، شرایط خوبی بود، چون واقعاً دوست داشتند تیم از این حالت خارج شود، به همین خاطر وقتی من شرایط را ارزیابی کردم و فضا را مثبت دیدم، تصمیم گرفتم که بیام.
* وقتی به بادران ۴ تا زدیم، دریچه دیگری برای صعود باز شد
بعد از بازی بادران، نساجی توانست با نتیجهای قابل قبول از سد این تیم مدعی بگذرد و از همان بازی انرژی خاصی به تیم تزریق شد و مردم هم جشن و پایکوبی به راه انداخته بودند.
اگر اشتباه نکنم ما اولین بازیمان با مس کرمان بود، تیم ما به لحاظ روحی بهم ریخته بود و دو تا مربی عوض کرده بود، یکسری بازیکن جدید هم اضافه شده بودند اما نتوانستند انتظارات را برآورده کنند، یک مقدار شرایط تیم بهم ریخته بود و از لحاظ روحی و روانی، تیم در سطح پایینی قرار داشت، مس کرمان و نساجی شانس برابری برای صعود داشتند، در این بازی هر تیمی میباخت از گردونه کنار میرفت، ما آن بازی را بردیم، ده نفره آن بازی را ادامه دادیم یعنی اخراجی که از دقیقه ۵۷ افتاد و ما ده نفره شدیم واقعاً شرایط را سخت کرده بود، یک بر صفر جلو بودیم و تیم ما سوار بازی بود ولی یکهو تیم ده نفره شد، خیلی سخت بود.
از آنجا استارت کار ما شروع شد، اوج کار ما هم بازی با بادران بود، یادم است وقتی با دستیارانم درخصوص تعطیلات نوروز ۹۷ صحبت میکردیم، عُرف این است که بازیکن خوب استراحت کند و وقتی مجدداً به تمرین میآید، شاداب باشد، ولی من با استراحت بچهها مخالفت کردم و گفتم تیم ما باید از همه زودتر تمریناتش را شروع کند. اعتقاد داشتم ما جواب این کارمان را میتوانیم ۱۰ فروردینماه ۹۷ ببینیم. وقتی ما در آن روز با بادران بازی کردیم، واقعاً تیم بادران تیم قوی و خوبی بود، به نظرم آن تیم میتوانست تیم اول صعود باشد، بازیکنان خوبی داشت، ما وقتی آن تیم را در زمین خودمان ۴ تا زدیم، دریچه دیگری از صعود برایم باز شد.
* هواداران ما در مسجدسلیمان گریه میکردند اما من راضی به نتیجه بودم
ما آن بازی را بردیم به بچهها هم گفته بودم که شما توانایی دارید این تیم را ببرید، جالب است هر بازی که میبردیم تیم ما در جدول تکان نمیخورد، مگر اینکه تیمهای رقیب را میبردیم، مثلاً ما بادران را بردیم و آمدیم جای بادران، فجرسپاسی را بردیم و آمدیم جای فجر، ما پلهپله زحمت کشیدیم، واقعاً همه مدعیها را بردیم، ما به غیر از یک تیم، با بقیه تیمهای بالای جدول بازی کردیم و توانستیم همه را شکست دهیم البته بهجز نفت مسجدسلیمان که در زمین حریف بود به تساوی رسیدیم، یادم است که هواداران زیادی به مسجدسلیمان آمده بودند، هواداران بعد از بازی گریه میکردند و خیلی ناراحت بودند ولی من در محاسباتی که خودم داشتم، مساوی نتیجه خوبی برای ما بود، ما نباید میباختیم.
بیشتر بخوانید:
نکونام: پول را به کیروش نمیدادند حیفومیل میشد
۱۰ کاپیتان برتر تاریخ تیم ملی فوتبال
* باید به صبا ۱۰ تا میزدیم نه ۶ تا
فکر میکنم نقطه تاریک ما در این بازیها بازی با صبای قم بود. به هر حال در فوتبال تجربه اتفاقات زیادی را دیدم، مخصوصاً در سطح بالا وقتی شما بازی میکنی، تو بازیهای ملی یکسری اتفاقات را میبینی، در سطح باشگاهی هم قطعاً آن اتفاقات رخ میدهد. قبل از بازی به بازیکنانم گفته بودم مطمئن باشید این لیگ به تفاضل گل کشیده میشود. وقتی بازی را ۶ بر یک برده بودیم، بچهها داشتن خوشحالی میکردند و جشن گرفته بودند، مدیران تیم آمده بودند تا پاداش بدهند اما من واقعاً ناراحت بودم و همانجا گفتم حق ندارید پاداش بدهید، ما باید در آن بازی ۱۰ گل میزدیم اما ۶ تا زدیم و موقعیتهای زیادی را خراب کردیم، یک گل هم خوردیم و همین نتیجه شرایط ما را سخت کرد وگرنه ما همان جا میتوانستیم تفاضلمان را خوب کنیم، علی رغم اینکه تیم صباباتری شرایط خوبی نداشت و بازیکنان جوان خود را بازی داده بود. این موقعیت خراب کردنها و گل نزدنها در آن بازی واقعاً مرا عذاب داد. واقعاً از نتیجه آن بازی راضی نشدم.
* فجرسپاسی را با فشار تماشاگران بردیم
به هر حال بازی به بازی گذشت و مردم خودشان احساس میکردند صعود میکنیم و واقعاً کمک کردند. صادقانه بگم که ما تیم فجرسپاسی را با فشار تماشاچی بردیم، واقعاً اگر هواداران نبودند، ما آن بازی را نمیبردیم. وقتی ما گل اول را زدیم و دفاع حریف یک دفع توپ ساده را نمیتوانست انجام دهد، وقتی تیم حریف از ترس با ۴ تا دفاع وسط بازی میکرد، این نشان از قدرت تیم ما و هواداران ما داشت. مردم این فشاری که گذاشتند، یک توپ ساده را هم اگر دفاع شان میخواست دفع کند، مشکل داشتند، اصلاً تماشاچیها آن بازی را بردند.
* جنگیدیم و مبارزه کردیم
بازیها میگذشت و به شرایط حساستری میرسید و مردم اعتماد بیشتری به ما میکردند، شرایط طوری شده بود که مردم از همان اول بازی که میآمدیم همه تیمهای حریف را واقعاً تحت فشار قرار میدادند، یک بازی واقعاً بیکیفیتی با مس رفسنجان در زمین حریف داشتیم، که اصلاً شرایط زمین چمنشان خوب نبود، بادی شدیدی میوزید که هیچ کدام از دو تیم نمیتوانستند بازی کنند، آن بازی ضعیفترین بازی ما بود و آن هم دلیلش شرایط آب و هوایی بود که تیم ما را دچار مشکل کرد وگرنه در تمام بازیها خوب بودیم و خوب بازی کردیم.
اینکه زحمت کشیدیم، جنگیدیم و مبارزه کردیم، فهمیدیم که ما باید به چه اهدافی باید فکر کنیم، این خیلی برای من مهم بود و در هر تمرین سخت، سخت و سخت تمرین میکردیم تا اینکه بتوانیم موفق بشویم.
* به بچهها گفتم ما ۹ تا بازی داریم و من میخواهم همه را ببرم
باور قلبی و روحیه حداکثری بر سر اولین تمرین نساجی به بازیکنان وارد کردید، آنجایی که گفتید هر کس صعود را باور ندارد از جمع ما خارج شود.
وقتی شما در هر شغلی هِد یک کار هستید، قطعاً نفرات به شما نگاه میکنند، اولاً اگر اعتماد نداشتم و به صعود فکر نمیکردم نباید میآمدم، من نیامدم با نساجی قراردادی ببندم و ۹ تا بازی مربیگری کنم و بروم. پس اگر یک درصد احتمال وجود داشت، باید به آن یک درصد اعتماد میکردم، روز اولی که آمدم واقعاً صادقانه به بچهها گفتم، یعنی با هدف تظاهر کردن یا انگیزه دادن نبود، خودم این موضوع را باور داشتم، به بچهها گفتم ما ۹ تا بازی داریم و من میخواهم همه را ببرم، هر کسی هم اعتقاد دارد این تیم نمیتواند صعود کند یا شانسی ندارد، عیبی ندارد، میتواند از جمع ما جدا شود و تمام قراردادش را هم بگیرد.
یادم است رختکن تیم نساجی با اینکه خیلی بازیکن آمده بودند و رفتند ولی تیم به لحاظ تعداد، بازیکنی نداشت، در واقع ۱۷ ـ ۱۸ بازیکن بودند که ما میتوانستیم به آنها تکیه کنیم، یکی دو تا مصدوم داشتیم که برنگشته بودند، یکی دو تا بازیکن هم جدا شده و مشکلاتی داشتند، به هر حال تیم از لحاظ مهرهای، پُر نبود. یکی دو تا بازیکن هم تازه از مصدومیت برگشته بودند و فرم ایدهآلی نداشتند، مثل مهرداد عبدی و آشتیانی که صددرصد آماده نبودند ولی من اعتقاد قلبیام بود که تیم صعود میکند اما در تیم حتی اگر یک نفر به این باور نمیرسید و ذهنش را مشغول میکرد، همان یک بازیکن میتوانست تیم را اذیت کند. گفتم ۹ تا بازی میجنگیم، هر اتفاقی هم افتاد مهم این است که ما کارمان را بهدرستی انجام دادیم، حتی به مدیریت باشگاه گفتم هر بازیکنی میخواهد جدا شود حق و حقوقش را کامل پرداخت کنید تا برود.
بازیکنان هم بعد از دو بازی به این حرف من رسیدند و دیگر تیم اتوماتیک کار خودش را انجام میداد و به معنای واقعی کلمه مبارزه میکردند، موجی هم بین مردم راه افتاد که میجنگیم. واقعاً یک تیم جنگجو و مبارزهطلب بودیم. هر کسی در جلوی ما ظاهر میشد فقط میخواستیم بجنگیم، حتی در نخستین سال حضور نساجی در لیگ برتر همین اتفاق افتاد و بچهها واقعاً از جان و دل مایه میگذاشتند.
تیمی که دو مربی عوض میکند، شرایط روحی و روانی یکسری بازیکن که نیمفصل اضافه میشوند اما شرایط مدنظر برایشان مهیا نمیشود، یک مقدار از کیفیت بازی تیم نسبت به نیمفصل اول کاسته میشود، نیمفصل دوم جایی نیست که شما بتوانی تیم را ریکاوری کنی، نیمفصل دوم شرایط سخت است و بیشتر استراحت میکنند و فشار تمرینات را کمتر میکنند اما ما از یک جای دیگری اضافه شده بودیم و مجبور بودیم که یکسری کارهای متفاوت انجام دهیم.
* نساجی مرا یاد اوساسونا میانداخت
در این راه سخت، دستیارانم خیلی زحمت کشیدند، از همه ممنونم، سرانجام ما توانستیم به موفقیت برسیم، منظورم از ما، مالک، مدیریت باشگاه، رسانهها، ماساژور و تدارکات، همه و همه. شرایطی بود که من در طول فوتبالم خیلی کم تجربه کرده بودم، در خیلی از شرایط بازی کرده بودم، مثلاً برای نیفتادن، در اوساسونا بازی کرده بودم، آنجا مردمشان یک طوری عجیب پشت تیم هستند، واقعاً نساجی مرا یاد اوساسونا میانداخت، یک شرایط متفاوت و یک اتفاقات جدیدی را تجربه کردم که خیلی خوشحالم، وقتی نگاه میکنم به عقب، واقعاً اتفاقی که برای نساجی افتاد و مردم اینقدر خوشحال هستند، تیمها و بازیکنان بزرگ ایران الان در ورزشگاه وطنی بازی میکنند، ملیپوشان زیادی آنجا میآیند و حتی بازیکن ما به تیم ملی دعوت میشود، واقعاً افتخار میکنم به اینکه این اتفاق افتاد و الان این تیم در حال بازی در لیگ برتر است، مردم این همه به بازیها میآیند و شور و شوق دارند، واقعاً برایم لذتبخش است وقتی وطنی را میبینم که نساجی بالاخره لیگ برتری شد.
کمی از حال و هوای خودتان در شبِ قبل از بازی با راهآهن بگویید.
میخواهم یک فلشبک بزنم به بازی فجرسپاسی، ما با این تیم مدعی بازی داشتیم، برنده آن بازی به لیگ برتر صعود میکرد، یا ما صعود میکردیم یا فجر، بعد از این بازی ما با راهآهن داشتیم که سقوط کرده بود، فجر هم با صبا داشت که سقوط کرده بود. ما با تیمهای مدعی بازی کردیم و بردیم. تیم راهآهن حتی در برخی بازیها دروازهبان ذخیره هم نداشت، تیم خوبی بود، من با راهآهن در همان سال سه بار بازی کرده بودم، هم لیگ و هم جام حذفی، دو بار را سخت بردیم، محسن بیاتینیا هدایت این تیم را به عهده داشت، واقعاً سخت آنها را بردیم، تیم خوبی بودند، فوتبالبلد بودند، اما مشکلات خاص خودشان را داشتند، بازیهایی این تیم داشت که بازیکنانشان اصلاً نمیآمدند بازی یا حتی تمرین کنند. بازی داشتند با تیم رقیب ما اما گلر ذخیره نداشتند، بازیکن را گذاشتن تو گل. خب آن وقت که شرایط آبراژ گل مطرح نبود، فرقی نداشت یک گل بیشتر یا کمتر میزدیم. بازی با ما همه بازیکنان خودشان را آوردند و یک اتفاقاتی افتاد که نباید تبانی شود و همه بازیکنان باید بازی کنند و این حرفها.
* شب بازی با راهآهن تا صبح بیدار بودم
آن بازی را میدانستم بازی سخت و سنگینی است، میدانستم میبریم اما بردن با تفاضل گل واقعاً سخت است، مخصوصاً تیمی که میداند فقط باید با تفاضل گل بالا ببرد تا صعود کند. آن شب به ظاهر خوابیدم اما تا صبح بیدار بودم، فقط چشمهایم بسته بود، صبح که رفتیم برای صبحانه همان موقع به مربیان گفتم که آقا میشود الان برویم بازی کنیم؟ همین الان برویم بازی کنیم تا تکلیفمان معلوم شود، من واقعاً نمیتوانم تا ۵ بعدازظهر صبر کنم. خیلی برایم سخت است. اصلاً دیگر نمیتوانم تحمل کنم، البته بازیکنان را در آرامش نگه داشتیم تا این استرس به آنها وارد نشود.
* برادرها و پدرم شاید ۱۰ بار به من سر زدند
فقط دوست داشتم زودتر بازی کنیم و واقعاً نمیتوانستم طاقت بیاورم. آن شب داداشهام شاید ۱۰ بار آمدند پیش من و رفتند تا ببینند من سرحالم، خوبم، هی میرفتند و میآمدند، پدرم میآمد. واقعاً استرس عجیبی داشتم، شرایط سخت بود، به جایی رسید که همه کار و تلاش ما در آن بازی مشخص میشد، روز بازی که واقعاً دوست داشتم زود بازی کنیم، به هر حال خدا را شکر بعدازظهر، آن بازی انجام شد و آن اتفاقات زیبا افتاد و توانستیم صعود کنیم. فکر میکنم روز تاریخی برای خود من از لحاظ فوتبالی، استرس، تشویق و ... از همه لحاظ یک روز استثنایی بود برای من.
یک روزِ پر از استرس بود، همه میگفتند قرار است چه اتفاقی بیفتد، این استرس را همه داشتند تجربه میکردند.
* اگر صعود هم نمیکردیم، مردم قائمشهر باز قدردان ما بودند
از حال و هوای روز بازی تا رسیدن کاروان شما به ورزشگاه تختی تهران بگویید.
فاصله هتل تا زمین بازی یک مقدار زیاد بود. زودتر حرکت کردیم، چون میدانستیم مردم برای تماشای این بازی میآیند، شلوغ است و ترافیک. سعی کردیم زودتر راه بیفتیم، استرس زودتر آماده شدن و عجله نداشته باشیم ولی این استرس بازی، استرس شیرینی بود، به هر حال کار خوبی کرده بودیم، یک تیم کاملاً ناامید را به اینجا رساندیم، به بازیکن فهماندیم که این گام آخر است و خودت میتوانی بروی و صعود کنی.
این واقعاً جای خوشحالی داشت اما از آنسو همه این کارها انجام شود و ما موفق نشویم، خیلی سخت بود اما در آن بازی اگر ما صعود هم نمیکردیم، مردم قائمشهر با درکی که من از آنها داشتم، قطعاً قدردان ما بودند، دیدند که ما چقدر در این ۹ بازی تلاش کردیم و زحمت کشیدیم، اگر هم این اتفاق نمیافتاد تقدیر بود.
همین که وارد لاینی شدیم و مردم را میدیدیم در حال رفتن به استادیوم هستند، وقتی هر جایی مردم را میبینی که اینطوری خوشحالی میکنند، همان لحظه دوست داری لباسات را عوض کنی و سریع بروی تو بازی، وقتی مردم را دیدم، آرامش بیشتری گرفتم. ولی کماکان استرس داشتم.
* آقای کیروش نکات مهمی را به من گوشزد کرد
به خیلیها زنگ زدم و کمک خواستم و نکات زیادی را مدنظر قرار دادم و استفاده کردم. با آقای کیروش صحبت کردم، شرایط را برایش توضیح دادم، نکاتی را به من گفت که واقعاً به دردم خورد و کارساز بود.
* مردم قائمشهر همیشه در قلب من جای دارند
به هر حال شرایطی پیش آمد که تجربهاش را نداشتم، باید در این شرایط قرار میگرفتم، خیلی خوشحالم درنهایت مردمی که این همه راه آمده بودند و خطرات جاده و شرایط بد آب و هوا را به جان خریدند، واقعاً خوشحالم که مردم خوشحال به شمال برگشتند. شادی مردم برای من از صعود هم مهمتر بود. واقعاً مردم قائمشهر را دوست داشتم، دوست دارم و خواهم داشت، همیشه در قلب من جای دارند، کنار من هستند همیشه و همه جا، دوستان زیادی دارم در مازندران، هر موقع و هر جا مرا میبینند لطف دارند، همیشه طرفداران نساجی، مردم قائمشهر و استان مازندران در قلب من هستند، خوشحالم یک کاری برای این استان و مردم و این تیم خوب و مردمی انجام دادم.
* وقتی این همه تماشاگر را دیدم به خدا گفتم کاری کن که اینها خوشحال برگردند
وقتی وارد ورزشگاه شدید، تصور میکردید ۲۵ هزار تماشاگر در ورزشگاه حضور داشته باشند؟
همیشه در ورزشگاه تختی استقلال و پرسپولیس بازی میکردند، دیدن پُرِ آن ورزشگاه، خیلی سخت است، چون سکوها ارتفاع زیاد دارند و کشیده است، پر شدنش خیلی سخت است.
وقتی وارد ورزشگاه شدیم، وقتی تیم برای گرم کردن رفت و برگشت و از مربیان پرسیدم، وقتی از جو ورزشگاه گفتند، زمانی وارد زمین شدم و آن همه جمعیت را دیدم، واقعاً فقط به خدا گفتم خدایا این مردم شاد از اینجا بروند خانهشان.
فکر میکنم در آن بازی، آن فشار و روحیه و دعاهایی که مردم میکردند، خیلی تأثیرگذار بود. فوتبال اول از همه تلاش و زحمت و کاری است که انجام دادی، این نیست که فقط دعا کنی و تلاش نکنی، باید زحمت کشید تا آن دعاها هم به کمکمان بیاید. این دعاها و آن کسانی که ۲۴ سال با دل خون پشت تیم ایستادند و آن بازی را دیگر نمیخواستند از دست بدهند، خودشان شرایط را به اینجا رساندند.
* حضور این همه هوادار نساجی آن هم در تهران، دیگر در فوتبال ایران چنین اتفاقی نمیفتد
ما حتی پنالتی از دست دادیم، شاید تیم نباید صعود میکرد ولی من حتی برنامه برای آن لحظه هم داشتم چه بگوییم و چه کار کنیم که دوباره به بازی برگردیم، این مردم واقعاً لیاقتشان بود، این حداقل حقی بود که این مردم داشتند، آن روز پر کردن استادیوم تحتی در تهران آن هم ورزشگاهی که ورزشگاه خانگی هیچکدام از دو تیم نبوده. از شمال بیای تهران ورزشگاه را پر کنی و با آن حرارت ساعتها از قبل بازی تشویق کنی، خیلی کم و به ندرت در فوتبال اتفاق میافتد.
شرایط سختی آن بازی داشت و راهآهنیها هم خیلی خوب بازی میکردند، دیر هم به گل اول رسیدید.
وقتی من کنار خط هستم دیگر فکرم به اتفاقات بیرون از زمین بازی نیست، چون تمام تمرکز و نگاه و فکرم روی بازی است، ما دیر به گل رسیدیم و هر یک دقیقه این بازی برای ما مهم بود، قبل از اینکه گل اول را بزنیم دو تا موقعیت خوب را از دست دادیم، اینها همان فشار و استرس است، که باید زود به گل برسیم و ... با اینکه من فکر میکنم حدود ۳۰ دقیقه از بازی را برای زدن گل اول از دست دادیم ولی هیچ فرقی نداشت ما دقیقه ۷۲ تازه گل چهارم بازی را زدیم. میشود در ۵ دقیقه ۳ تا گل زد، میشود در یک نیمه یا در ۹۰ دقیقه ۳ گل زد. نفرات تعویضی که به زمین میفرستادیم، با بازیکنان صحبتهایی که میکردیم و تغییرات تاکتیکی که انجام میدادیم، همه اینها کمک میکرد.
مضاف بر اینکه به هر حال شرایط و نتیجه بازی همزمان دیگر تیم رقیب را هم باید میدانستیم اما نتیجه آن بازی را به بازیکنان انتقال نمیدادیم. به هر حال اگر میخواستیم به آن تیم توجه کنیم، این باعث جلوگیری از پیشرفتمان در بازی میشد، بازیکنان واقعاً فداکاری کردند، خیلی از بازیکنان با اینکه مصدوم بودند، آمدند و بازی کردند.
* بازیکن ما سرش میشکست اما عین خیالش نبود
ما بازیکن سهاخطاره داشتیم اما با تیم از شمال میآمد قم تا در کنار بازیکنان باشد، خیلی دوست دارم یک روز تمام این بازیکنان را دور هم دیگر جمع کنیم، همه دارند الان در یک تیمی بازی میکنند، میبینمشان و خیلی خوشحال میشوم، قطعاً یک روزی مینشینیم کنار همدیگر و با هم صحبت میکنیم، خیلی از اوقات حواسم آنقدر به تیم بود که به بازیکنان نبود، دوست دارم حرفهای آنها را بشنوم، از تجربه آن موقع بگویند، از حرفهایی که زده شد و ... واقعاً محال است که یادم برود بازیکنان ما چطور زحمت کشیدند، بازیکن ما سرش میشکست اما عین خیالش نبود.
مثلاً مهرداد عبدی را یادم میآید وقتی آمدم دو تا بازی در ۱۸ تا نبردمش، واقعاً بازیکن خوبی است، خودتان میبینید، خوب بازی میکند، آن موقع یک حرفی بهش زدم و گفتم اگر میخواهی فوتبالیست شوی، این نیست، باید یک طور دیگری باشی، خدا را شکر توانست استفاده کند و موفق هم شده. اینها خیلی برایم مهم است، بازیکنان من الان در تیمهای دیگر بازی میکنند، از تیم قهرمان، نایبقهرمان همه در تیم ما بازی کردند، امیدوارم که توانسته باشم تا یک مقدار دیدشان را نسبت به فوتبال عوض کرده باشم، کمکشان کرده باشم چون آنها به من کمک کردند، اگر آنها نبودند، من قطعاً به موفقیت نمیرسیدم، یک کار بزرگی انجام شد که اولش بازیکنان هستند. دوست ندارم کسی به نام خودش ثبت کند این کار را. درست است من مربی بودم، ۹ تا بازی آمدم شاید یکسری تغییرات دادم ولی درنهایت آنها بازی کردند، برای من آنها زحمت کشیدند، واقعاً مدیون آنها هستم، شاید یکسریها در ادامه در کنار من نبودند، اما تا عمر دارم در ذهن من تمام آن بچهها هستند، سعی کردم بهترین تصمیم را همیشه بگیرم، بهترین شرایط را برای نساجی بهوجود بیاورم، فقط به موفقیت نساجی فکر کردم و به اتفاق دیگری فکر نمیکردم.
چقدر در بازی آخر انرژی گذاشتید، انگار انرژی ۳۰ تا بازی را در آن بازی خرج کردید.
کلاً من در کنار خط جنب و جوشم زیاد است، هیجان بازی در من وجود دارد، بازی میکردم هم همینطوری بودم، مربی هم شدم همینطوری بودم، دوست دارم کل ۹۰ دقیقه تمام توانم را بگذارم، دوست ندارم بازیکن در گرمای ۴۰ درجه دارد فوتبال بازی کند و آن وقت من بروم روی نیمکت زیر سایه بنشینم، تو تمرین هم همینطورم. من هم باید مثل بازیکن انرژی بگذارم، اگر بازیکن قرار است ۹۰ دقیقه بدود و بجنگد، من هم باید کنار آنها باشم، حرص بخورم و بجنگم.
* واقعاً خدا را در کنارمان احساس میکردیم
از آن بازی من اصلاً چیزی یادم نیست، فقط یک پرشی است که عکسهایش منتشر شده، واقعاً باورنکردنی است و خوشحال بودم، نمیتوانیم نادیده بگیریم اتفاقاتی که قبل از آن بازی افتاده بود ولی من همیشه به دوستان میگم واقعاً بعضی موقع میگویند که شما میتوانی خدا را احساس کنی، لحظاتی هست که خدا چسبیده به شماست، آن لحظه لحظاتی بود که خدا کنار ما بود، خیلی به ما کمک کرد، با توجه به اینکه زحمت کشیدیم، تمرین کردیم، وقت گذاشتیم، من واقعاً برای کاری که انجام میدهم وقت میگذارم، حتی اگر به موفقیت نرسد ولی کارم را انجام میدهم که اگر نشد، فردا نگویم کاشکی بیشتر وقت میگذاشتم. کارم را انجام میدهم. لطف خدا خیلی شامل حال ما شد، همیشه به بازیکنها میگفتم که خدا دارد به ما کمک میکند ما هم باید تلاشمان را بیشتر کنیم، خدا را شکر به هر حال اتفاقی افتاد که ماندگار شد و مردم عزیز قائمشهر خوشحال شدند، هواداران نساجی و مردم استان مازندران که از کوههای سوادکوه میآمدند برای تشویق نساجی، به من پیغام میدادند و میگفتند که چطوری عاشق نساجی هستند، خدا را شکر آنها دلشان شاد شد. بوق کارخانه نساجی به صدا درآمد، اینها چیزهایی است که در تاریخ ماندگار شد. به هر حال هر اتفاقی که بعدش میافتد مهم نیست، اینها چیزهایی است که در تاریخ ضبط شد، بعدش تاریخ قضاوت میکند درست بوده یا نبوده، اتفاق خوب بود یا بد.
یکی از لحظات بهیادماندنی آن بازی لحظهای بود که بر روی اسکوربرد ورزشگاه نوشته شد: صعود تیم نساجی مازندران به لیگ برتر؛ بهخاطر دارید آن لحظه را؟
من عکس آن صحنه را دیدم و واقعاً چیزی یادم نمیآید، حال و هوای خاصی داشت آن بازی، یک چیزی را که میبینم هنوز خیلی برای خودم جای سؤال است مثلاً تماشاچیهایمان که با آن شدت داریم با آنها خوشحالی میکنیم ولی یک ذره آزادی خوشحالی را نداشتیم، چون واقعاً مردم سر از پا نمیشناختند و برای اینکه کسی آسیب نبیند، حجم تماشاچی خیلی زیاد بود و مردم خیلی خوشحال بودند، خوشحالی خیلی راحت نبود ولی ما خودمان هم مدارا میکردیم که خدای ناکرده کسی از دماغش خون نیاید.
* نساجی را از ته دلم دوست دارم
به هر حال مردم در قائمشهر تا چندین روز جشن گرفتند و خوشحال بودند، حال عجیبی داشتند، بعد از بازی من داشتم می رفتم خانه پدرم، یکجوری رفتم در ماشینی که مردم مرا نبینند، به هر حال مردم انتظار داشتند، همان لحظه شادی کنند و جشن بگیریم، مردم را که در خیابانهای منتهی به جاده شمال میدیدم فقط میگفتم خدایا شکرت که باعث شدی این همه مردم خوشحال باشند.
خیلی از مواقع بین مردم بودم ولی کسی نمیتوانست مرا ببیند، مثلاً ما آن سالی که لیگ برتر بودیم، خودم یک روز رفتم میان مردم تا ببینم حس و حالشان نسبت به تیم چطور است، خیلی جالب بود، از پیرزن و پیرمرد سؤال میکردم، قیافهم را عوض کردم و رفتم بین مردم، فیلم میگرفتم نگاه میکردم و بعضی وقتها به بازیکنها نشان میدادم تا بدانند کجا دارند بازی میکنند و بدانند چقدر این تیم برای مردم مهم است، اصول کاریام همه جا همینطور است، همه جا تمام توانم را برای آن تیم میگذارم، برام هیچ چیز مهمتر از تیمم نیست، چون دوست دارم زحمتم را بکشم و به موفقیت برسم، و خوشحال باشم، این حس را دوست داشتم از مردم بگیرم، دوست داشتم حس مردم را بدانم. اینها باعث میشد که نساجی را واقعاً از ته دلم دوست داشته باشم.
* مرا تهدید میکردند
مربیانی بودند که اینجا مردم را سکوی پرتاب خودشان کردند اما من با عشق، دل و جان آمدم آنجا، شاید خیلیها به من اتهام زدند، خیلی تهدید شدم، رفتن پیش رئیس فدراسیون گفتند میدهیم نکونام را آنجا سرش بلا بیاورند، من هم پیغام دادم اگر کسی میتواند بسم الله ما درخدمتیم.
همانطور که مردم سنگ تمام گذاشتند برای من، من هم سنگ تمام گذاشتم برای نساجی. کنار هم با همدیگر به موفقیت رسیدیم و این موفقیت فقط بهخاطر این بود که در کنار هم بودیم. این نبود که بروم جلوی مردم و بگویم که من قول میدهم و حتماً این کار را انجام میدهم، یا بروم جلوی مردم یکسری کارهایی انجام بدهم که برخی از دوستان و همکاران من انجام میدهند. من هر کاری کردم از روی ریاکاریام نبود، روی این نبوده که من بخواهم به مردم دروغی بگویم، هر چه بوده صادقانه گفتم، اگر جایی ایرادی داشت، صادقانه گفتم، اگر هم همه چیز خوب بود باز هم صادقانه گفتم.
اینکه از مردم استفاده کنیم، نه. من در فوتبال هم به همه چیز رسیده بودم، بالاتر از اینکه کاپیتان تیم ملی کشورت باشی؟ کاپیتان یکی از معتبرترین باشگاههای دنیا باشی و در لالیگا بازی کنی؟ من به اینها رسیده بودم، پس نیازی به این ندارم که بخواهم من را تشویق کنند. من دوست دارم تیمم تشویق بشود، تیمم شاداب باشد و انگیزه داشته باشد، همین برای من کافی است. همیشه میگفتم فقط بازیکنان را تشویق کنید، ما مربیها در تمرین فقط زحمت میکشیم، روز مسابقه روز امتحان بازیکنان است.
بعد از این مدتی که از نساجی جدا شدم، هنوز هم از بعد از آخرین روزی که در نساجی بودم، هر روز نساجی را پیگیری میکنم، دوست دارم این تیم موفق باشد، از روزی که شروع کردم و تا روزی که از نساجی جدا شدم، بهترین عملکردم را سعی کردم داشته باشم.
لطفاً در پایان اگر حرف ناگفتهای دارید، بیان کنید.
تشکر میکنم از مدیریت وقت باشگاه نساجی آقای علی امیری که واقعاً زحمت کشیدند، صادقانه بگویم که ایشان خیلی کمک کردند. در باشگاه استقلال هم کنار هم بودیم و ایشان را از قبل میشناختم، یکی از دلایلی که من میخواستم بیایم نساجی، خود ایشان بودند که با من صحبت کردند.
آقای صنیعیفر مالک وقت باشگاه زحمت کشیدند و تیم را حمایت کردند، شرایط قبل نساجی خوب نبود اما ایشان آمد و سرمایهگذاری کرد، و یک تیم خوب و وضعیت مالی خوب برای بازیکنان و تیم فراهم کرد. ایشان در آن سال خیلی زحمت کشید و سنگ تمام گذاشت.
از تکتک کسانی که کنار تیم بودند، تدارکات، پزشک، ماساژور، هواداران و بازیکنان، کادرمان و ... واقعاً تشکر میکنم به نظرم خودم کمترین نقش را در این اتفاق تاریخی داشتم، همه اینها کمک کردند که این اتفاق بزرگ افتاد.
واقعاً دوست داشتم هر یک از این بازیکنان در جایی از ورزشگاه وطنی جای میگرفتند، یک جایی عکسشان باید بماند در این ورزشگاه، تا بازیکنانی که نسل به نسل جلو میآیند، وقتی عکسها را میبینند یادشان باشد یک تاریخی، یک روزی، بعد از ۲۴ سال یک گروهی این کار را انجام دادند.
نباید دیگر برای نساجی اتفاق تلخی رخ دهد، تیم مردمی که این همه هوادار دارد. تیمهای دیگر که پرسابقه و ریشهدار هم بودند، وقتی رفتند لیگ پایینتر، تماشاگرانشان مثل تماشاگران نساجی از تیمشان حمایت نمیکردند.
نساجی بازی داشت با اکسین در ورزشگاه وطنی، من آن موقع هنوز مربی نساجی نشده بودم، آن بازی ۲ بر ۲ شده بود، باران هم شدید میبارید، داشتم میدیدم نساجی عقب بود و دقیقه ۸۷ گل مساوی را زد، استادیوم پُر، همه با چتر در آن هوا، داشتند تیمشان را تشویق میکردند، بهخاطر همین میگم باید این تاریخ ثبت شود، قدرش دانسته شود تا یک موقع خدای ناکرده اتفاق بدی نیفتد.
آیندگان باید بدانند که این تیم ۲۴ سال زحمت کشید تا بالا بیاید، اینطوری نبود امروز و فردا یک سرمایه کلان بیاید و پولی خرج شود بلکه زحمت کشیده، بیپولی کشیده، بیلباس بوده، الان باید قدر و جایگاهش را بدانند، چیزی که به ما میرسد باید بدانیم قبلش چه بوده، به خاطر همین بود که من در میان مردم میرفتم تا بدانم امانتداری چه چیزی هستم، بدانم چه اتفاقی افتاده اینجا و در چه شهری هستم.
خوشحالم از اینکه نساجی در لیگ برتر است و مردم از هر بازی و هر دقیقه دارند لذت میبرند، امیدوارم سالهای سال ادامهدار باشد، قهرمان بشوند و بروند باشگاههای آسیا، بهترین افتخارات را کسب کنند تا من ببینم و خوشحال باشم.